پایان 9 ماه انتظار شیرین
خدای مهربان از اینکه دوباره لطفت را بر ما ارزانی داشتی ممنونم
سلام پارسا جونم میخوام از نه ماه انتظار مامان فتانه و بابا مهدی برات بنویسم
عزیزم مامانت 9ماه انتظار کشید و دوست داشت که شما رو با عمل سزارین به دنیا بیاره سختی ها و استرسهای یکی دو هفته آخر او را خیلی اذیت کرد ولی عشق به دنیا اومدن شما روزهای پردرد رو براش قابل تحمل میکرد تا اینکه روز شنبه مامانت بعد از آخرین سونو رفت پیش دکترش اما آقای دکتر قبول نکرد که شما رو توی شهر خودمون به دنیا بیاره و ما مجبور شدیم که کوچولومونو توی یکی از بیمارستان های خصوصی شیراز به دنیا بیاریم.
صبح روز بعد من و بابامهدی و مامان جونت راهی شیراز شدیم و پیش دکتر رفتیم و کارهای پذیرش بیمارستان انجام دادیم و قرارشد فردا صبح زود به بیمارستان بریم واسه عمل. اون شب تا صبح مامانی از استرس اصلا خواب نرفت تااینکه صبح شد رفتیم بیمارستان و ساعت 07:30 مامانی رو بردن اتاق عمل پراسترس ترین لحظه های عمرم لحظه خداحافظی از بابات و مامان جونت و رفتن به اتاق عمل بود و بعد از حدود دو ساعت مامانت رو از ریکاوری بیرون آوردن و به بخش منتقل کردن بعد از اون چهره های آشنا و مهربون و یه اتاق آروم و یه پسرکوچولوی ناز و شیطون که رو تخت منظر مامانش بود تا بهش شیر بده
هنوز باورم نمیشد...تا وقتی که تو بغل گرفتمتو دستای کوچولوتو بوسیدم.